شاهکار |
« ان الشیطان لکم عدو فاتخذوه عدوا » فاطر ، آیه 6 "قطعا شیطان دشمن شماست ، پس با او مثل یک دشمن رفتار کنید ." تو قرآن خدا به من و تو میگه با شیطان مثل یه دشمن رفتار کن ؛ بپا یهو رفیق فابریکت نشه ! وقتی یکی با کمال وقاهت به خودش این اجازه رو میده که جلو جمع مستقیما امام زمان رو به تمسخر بگیره ، چجوری میتونیم ساکت بشینیم و هیچی نگیم چند روز پیش تو یه وبلاگ قم و جمکرانو به شوخی گرفته بود و با صراحت کامل به اماممون توهین کرده بود اگه واسمون یه توهین به پیامبر یا یکی از امام ها رو توضیح بدن با خودمون میگیم کاش بودیم اون زمان تا این اتفاق نمی افتاد . خب الان دقیقا همین اتفاقا داره میفته ولی آیا ما داریم مقابله میکنیم؟ ما امامی داریم که با تمام وجودمون منتظر ظهورشیم پس ساکت نشین در مقابل این توهین ها .
ای پنجره عشق چرا بسته شدی؟ شاید از هم نفسی با دل ما خسته شدی؟!!
دل نگرفتن های جمعه تقصیر ماست آقا جان تو خود برای ظهورت دعا کن... پنج شنبه 90/7/28 .:. 10:58 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
تو کجایی؟ تو کجایی ای دلدار ، ای دلبر تو در این روزها ، در این روزها که دیگر نفسی برایمان نمانده کجایی؟ در این روزها که درد است و درد ترسم روز آمدنت نباشم ترسم روزی که می آیی دیگر وجودم زنده نباشد ترسم در پس این دل دل زدنها بیایی و نباشم " فاخرجنی مِن قبری..." ترسم نباشم و لایق زنده شدن برای سربازی ات هم نباشم کجایی؟ در این روزگار در این روزگار که همه و همه جمعند جمعند تا غمی شوند بر این دل تا سنگی شوند برای شکستن برای غم برای بی تو و بی یاد تو روزگار سپری کردن خواهم بیایی بیایی نجاتمان دهی از این روزگار سرد بیایی و بهاری شوی بر خزان دلهامان ترسم از این است من که دم از ظهورت میزنم سنگی باشم بس بزرگ برای شکستن دلت
ای سبزتر از بهار کی می آیی؟ ای وارث ذوالفقار کی می آیی؟ مجنون شده عالمی در این صبر و قرار خون شد دل انتظار کی می آیی؟ دوشنبه 90/7/25 .:. 9:55 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
گردان پشت میدون مین رسیده و زمین گیر شده بود چند نفر رفتند معبر رو باز کنند او هم رفت. فقط 15 سالش بود چند قدم که رفت برگشت یعنی ترسیده؟؟ خب ترس هم داشت ولی او پوتیناشو بیرون آورد و داد به یکی از بچه ها و گفت : تازه از گردان گرفتم ، حیفه ، بیت الماله ! شنبه 90/7/23 .:. 3:18 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
خسته شده ام خسته ام از دیدن و تحمل بعضی چیزها از دیدن بـــــــــــی شرمی ها تحملش سخت است سختـــــــــ چند دقیقه ای بیرون میروی ولی ساعتها نگاه هایی تو را آزار میدهد چرا همه حرفشان این است بعضی مردها با دیدن بعضی چیزها زجر میکشند نه به خودش قسم برای خیلی های دیگر هم زجرآور است آنهایی که زن اند و هزاران چشم کثیف دوخته شده به آنها من که کاری از دستم برنمی آید جز تحمل کردن ولی به تو میگویم تو که میتوان گفت شغل شریفت چشم چرانیست اگر به فکر خودت نیستی حداقل به این فکر باش که شاید با نگاه هایت او را دیوانه وار عذاب میدهی وقتی توان از بین بردن این نگاه ها را ندارم این روزها آرزوی ساده ام این است کــــــــــــــاش نابینا شوم تا نبینم این نگاه ها نگاه هایی که دردش سخت استخوانت را میسوزاند
کاش بیایـــــــــــی... اللهم عجل الولیـــــــــک الفرج چهارشنبه 90/7/20 .:. 9:51 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
این روایت مربوط به اعزام گروهی از فرماندهان سپاه به مشهد مقدس بعد از عملیات خیبر و درآستانه عملیات بدر است
بوی زیارت در فضا پیچیده بود و زائران یک یک از راه می رسیدند. بعد از مدتها قرار بود فرماندهان لشکر اسلام به زیارت حرم مقدس امام رضا علیه السلام رهسپار شوند. شوق زیارت به جان همه ولوله انداخته بود. چند نفر برای چندمین بار وسائل خود را بازبینی می کردند، بعض با یکدیگر گرم صحبت بودند و عده ای نیز به تنهایی در سالن قدم می زدند و پی در پی به ساعت نگاه می کردند. بالاخره زمان حرکت فرا رسید و همه به طرف در خروجی سالن حرکت کردند. هواپیمای 747 در وسط باند فرماندهان سپاه اسلام را انتظار می کشید. چهره یکایک برادران را زیر نظر داشتم و رد پایی از شهادت را در آنها جستجو می کردم. هر عملیاتی که انجام می گرفت از جمع صمیی ما گلهایی خوشبو پرپر می شدند و ما تنهاتر می شدیم. "یعنی این بار نوبت کیست؟" این سؤال قبل از هر عملیاتی ذهنمان را به خود مشغول می کرد و تا پایان عملیات با ما بود. عملیات که به پایان می رسید پاسخ سؤال نیز مشخص شده بود. - آقا مهدی! چه خبر؟ لشکر برای عملیات آینده آماده است؟ به آرامی رویش را برگرداند و گفت: "انشاء الله حاجی!... وضع خیلی خوبه، مگر بچه های عاشورا را نمی شناسی؟!" راست می گفت. عاشورا از لشکرهای پا به رکاب بود. هر جا عملیات گره می خورد مهدی کار را به عهده می گرفت. در هر عملیاتی پرچم محوری خطرناک بر زمین می ماند، مهدی زیر بار می رفت و آنرا به دوش می کشید. براستی لشکرش نیز مثل خودش بود. مدتی به سکوت گذشت بعد برگشت به طرف من و گفت: "حاجی! به نظر تو کدامیک از اینها در این عملیات به شهادت می رسند؟!" درست زده بود به هدف! از لحظه سوار شدن به هواپیما همه اش در این فکر بودم. به اعمال و رفتارشان دقیق می شدم، در شنیدن سخنانشان وسواس به خرج می دادم و سعی می کردم این بار قبل از شهادت، شهیدان را بشناسم. رو کردم به مهدی و گفتم: "راستش من هم در همین فکرم ولی... خببه نظرم این بار نوبت جعفرزاده است." نگاهی به من کرد و گفت: "یعنی می گوئی شهادت به من نمی آید؟" فکر کردم شوخی می کند ولی جدی بود. دلم فرو ریخت. باور نمی کردم مهدی باکری فرمانده یکی از بهترین لشکرهای سپاه... نه، نه باورش مشکل بود. - انشاء الله که تو شهید نمی شوی! نه، من فکر نمی کنم که شهید بشی!! محجوبانه سر به زیر انداخت و به آرامی گفت: "نه حاجی! من در این عملیات شهید می شوم" و دوباره به خلوت خود پناه برد. در جوابش چه باید می گفتم؟ او کنار دست من نشسته بود و می گفت مرحله دنیوی زندگی پاک او به پایان آمده است و من مات و مبهوت نگاهش می کردم... سه شنبه 90/7/19 .:. 4:5 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
تو لحظه لحظه زندگیم دارم می جنگم می جنگم با او جنگی که سخته،جنگی که اون سخت منو به دام میندازه یه چیزایی رو خیلی قشنگ جلوه میده چیزایی که اگه فک کنی درک میکنی کلا به ضررته کلا ! من پیروز میشم یا اون؟ گاهی وقتا اون میبره ولی میشه جلوی همینشو هم گرفت رفته بودم یه جلسه ای .سخنران داشت آمار میداد آمار بالای n درصدی استفاده از ماهواره ها در بین نوجوانان و جوانان طوماری بس بزرگ از این آمارها رو داد آخرش هم گفت آمار بسیار پایین تلاوت قرآن در بین جوانان! از بعد اون سخنرانی از خودم بدم اومد خدایی در طول روز چند صفحه قرآن میخونی؟ حالا صفحه هیچی چند تا آیه؟ نه اصلا روز هیچی در طول یه هفته چقد قرآن میخونیم؟ ضرر نمیکنی مطمئن باش!
به جای آنکه به سیاهی لعنت بفرستید،یک شمع روشن کنید! دوشنبه 90/7/18 .:. 11:50 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
سکانس اول روبروی گنبد طلا ، صحن انقلاب دو دختر نشسته اند.گمانم باهم دوستند یا شاید فامیل.از طرز پوشیدن چادر پیداست کلمه ای به اسم چادر برایشان تعریف نشده است و صرفا برای اجازه ورود به حرم آن را به سر کرده اند.سرشان پایین است.گرم کار خودشانند.هر چند ثانیه یک بار صدای موبایلشان به گوش میرسد هم چنین صدای خنده های ...شان.در صحن که راه میروند به قولی با چشمهایشان هرزگی میکنند. نگاه های بیجا و کثیفی هم به آن دو میشود.انگار نه انگار که اینجا حریم امام رئوفمان است...
سکانس دوم روبروی گنبد طلا ، صحن انقلاب چند متری آن طرف تر از آن دو ، دختری نشسته است.برمی خیزد.چادر سفید نمازش را به سر می کند.نمازی می خواند.نمازش که تمام می شود زیارت نامه حضرت را به دست می گیرد.چند دقیقه ای نگذشته اشکش جاری می شود. چه حال قشنگی دارد.نگاهی به گنبد می اندازد.آرام و قرار ندارد.نمیدانم چند سال است که انتظار زیارت امام را می کشیده و اکنون این توفیق نصیبش شده. خوش به حالش...
مواظب دلت باش ، همین جمعه 90/7/15 .:. 10:31 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
شاید شنیده باشی سارا انار دارد از شهر فقر و ظلمت قصد فرار دارد امروز دیده ام من دستان کوچکش را یک دزدگیر ماشین در آن قرار دارد در دست دیگر او یک گوشی موبایل است جای عروسک آن را در اختیار دارد دراشکهای چشمش دیشب ستاره رقصید با لنز چشمش امروز قصد شکار دارد در آسمان چادر گم بود گیسوانش امروز صد جوان را بر سوی دار دارد لب های خشک او بود رنگین ز خون لرزان لب های خیسش امروز رنگ انار دارد از یاد برده شاید دیروز زار خود را این رسم روزگار است دار و ندار دارد آیا شنیده ای تو زنگ موبایل او را شاید که با جوانی سارا قرار دارد !! پنج شنبه 90/7/14 .:. 4:12 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
تاریخ : ..../ .... / ... روز : .... ساعت : .... چند ساعت دیگه از عمرت مونده؟ چند روز دیگه زنده ای؟ چه ماهی و چه روزی قراره دیگه نباشی؟ چند سال دیگه فرصت داری؟ کی میدونه کِی قراره بمیره؟ از کجا معلوم الان روزا یا ساعتای آخر عمرت نباشه؟ تا کی میخوای با خودت کلنجار بری تا کی میخوای با خدات بجنگی حیفه داره روزای عمرت سپری میشه ولی اصلا حواست نیست حواست به خودت نیست به کارات به حرفات به ... یه دفترچه دارم اسمش محاسبه اعماله اینجوریه "غیبت" یکی دو تا سه تا بیشتر "نگاه حرام" کنترل کامل کنترل نسبی بدون توجه "تندی و ناسزاگویی" یکی دو تا سه تا بیشتر "دروغ" یکی دو تا سه تا بیشتر "گناهان گوش" کنترل کامل کنترل نسبی بدون توجه "قرآن" تلاوت شد به مقدار.... اصلا نخواندم یه کاری کن امشب بیا اینجوری کاراتو حساب کن ببین چی میشه مدیونی؟ بدهکاری؟
حضرت محمد(ص) : بدترین مردم کسی است که آخرتش را بفروشد تا به دنیا برسد و بدتر از او کسی است که آخرت خود را بفروشد تا شخص دیگری به دنیا برسد. سه شنبه 90/7/12 .:. 9:42 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
حواست هست داری چیکار میکنی؟ کارهات بوی خدا میده؟ شده وقتی میخوای یه کاریو بکنی به خودت بگی اگه مسلمون نبودم چیکار میکردم و الان که مسلمونم چیکار باید بکنم؟ خجالت نمیکشی ادعای سرباز امام زمان بودن داشته باشی؟ یه ذره فک کن بعضی وقتا لازمه آدم صدای خودشو ضبط کنه وقتی داره به یکی راه نشون میده یه وقتایی لازم میشه یکی همون چیزا رو بهش بگه کاری به کار بقیه نداشته باش خودت باش و خدای خودت خوش به حال امام زمان ! میدونی چرا؟آخه یه سری منتظر داره،منتظرایی که روز جمعه شون با روزای دیگه هیچ فرقی نداره ولی نه منتظرای منتظر هم داریم . اونایی که صبحشونو با دعای عهد شروع میکنن اونایی که اگه دلشون بگیره یه نماز امام زمان آرومشون میکنه اونایی که...
هم چاه سر راه تو باید بکنیم هم اینکه از انتظار تو دم بزنیم این نامه چندم است که میخوانی؟ داریم رکورد کوفه را می شکنیم جمعه 90/7/8 .:. 12:31 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
|