شاهکار |
زینب جان... صدای گریه های شبانه مادر شنیدن چه حسی دارد... :( بگو بانوی من... مادرت را در بستر بیماری ببینی و پدر را... پدر را که جلوی چشمانش یارش را... :( بگو بانوی من... از برادرت... چه گذشت میان آن کوچه ها... چه گذشت بر هستی علی ... چه شد پس از آن که دیگر یار و یاور علی (ع) ... :( بانوی من... برایم از در خانه و مادر نگو... میدانم... میدانم چه شد که دیگر پس از آن مادر... :(
فاطمه جان... این روزها نامت را که میشنوم آتش میگیرم... مرا با تمام بدیهایم پذیرا باش...
آقا جان...! موکول می کنم گله ی هجر را به بعد ، امروز حال مادرتان روبراه نیست… :( آجرک الله یا صاحب الزمان (عج)... شنبه 91/1/19 .:. 3:5 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
دلم را میبینی؟! سیاهی هایش را نادیده بگیری ، ارزانی شما... زندگی ام را چه ؟! نگاهتان افتاده است...؟! روزهای شرم آورش به کنار ، ارزانی شما... ): آقای من... تمام وجودم را هم به پایتان بریزم کم است... چه روزها که شرمتان شد از داشتن این چنین شیعه و پیروی... :( چه روزها که مسبب اشکتان شدم... :( آمده ام بگویم در گذر... درگذر از من... از من که... آقا جان... واسطه ای شو ببخشد مرا... ببخشد مرا خدایی که مدیون محبتهایش هستم و خواهم بود... هیچ وقت فراموش نمیکنم لطف های بیکرانی که در حقم شده و من به نادیده گرفته بودم... تمام افتخارم همین بس که لااقل ادعای سربازی امام زمان میکنم...
آموخته ام که خیلی وقت ها گناه نکردن نتیجه ی فراهم نبودن موقعیت است؛ توهم تقوا برم ندارد... شنبه 91/1/5 .:. 10:32 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
کجایی یار یاور من... کجایی... :( کجایی که بی تو زندگی ام ، زندگی نیست... من مانده ام و یک دنیا درد... یک دنیا داغ... :( حال که به سال گذشته ام مینگرم حسرت میخورم... حسرت روزهایی که با بی لیاقتی تمام ، لیاقت زیارت امام رئوفم را داشتم و قدر ندانستم... دلم برای مشهد الرضا گرفته... برای درد و دل با او... :( مهدی فاطمه...! تا به کی منتظرت بمانم...؟! این روزها حال و هوای آمدنت در دلم غوغا میکند... :(
این روزها دلتنگم... دعایم کنید... :( پنج شنبه 91/1/3 .:. 1:43 صبح .:. Elnaz
.:. دیدگاه
خواهی نخواهی میگذرد عمرت را می گویم... گم شده ام در دنیایی که برایم غریب است نمیدانم در این هیاهوی بی مهری ها چگونه راهم را تغییر دهم ترسم بروم و راهم راه نباشد... بعضی چیزها ارزش چشمانت را ندارد که بنگرد بعضی ها لیاقت همراهی ات را ندارند بعضی... بعضی چیزها می کاهد شاید از شخصیتت و شاید هم از ایمانت...! زندگی ات را در این گیر و دار ناجوان مردی ها ساده ، سخت نگیر... تویی و یک دنیا احساس... تویی و عشق و خدا...
خوش به حال سال 90 ، دوازدهمین ماهش را دید ترسم عمرم به پایان رسد و دوازدهمین ماه را نبینم... یکشنبه 90/12/28 .:. 8:7 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
من رضا را دارم ، کوله بارم بر دوش سفری می باید ، سفری بی همراه گم شدت تا ته تنهایی محض سازکم با من گفت : هر کجا لرزیدی ، از سفر ترسیدی تو بگو از ته دل من رضا را دارم من و سازم چندیست که فقط با اوییم...
دوستان اگه قابل بدونین نائب الزیاره همتون تو حریم با صفای امام رضام... یا علی... دوشنبه 90/12/22 .:. 11:11 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
گاهی آنچنان غرق میشوی در حال و هوایت که خود حس نمیکنی... آنچنان نفست میگیرد که دیگر دنیا و آدمهایش از یادت میرود بغضت که شکست تو هستی و محبوبت... امام رئوف من... یاور من... آنچنان دلم برای صحن و سرایت گرفته که من مانده ام و یک دل هوایی ایستادن و چشم دوختن به گنبدت شده برایم یک آرزو... آرزویی که در دلم غوغایی کرده جانم را هم اگر برای لطف و رحمتت فدا کنم کم است... تمام آرزوهایم را کنار گذاشته ام با تمام وجود زیارتت تمام چیزیست که میخواهم... :( بیایم و روبروی ضریحت بایستم و سر فرود آورم در برابر لطف پروردگارم
بهترین یار و یاورم... مرا از درگاهت برانی من چه کنم؟! :( پنج شنبه 90/12/18 .:. 10:24 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
خدای من...! در جست و جویت مانده ام با تمام وجود ، وجودت را میخواهم روزها و شبهایم میگذرند ولی بیهوده... چه دلگیر شده این روزها شب وفات یکی از بهترین بندگانت رسید و من... من همانم ؛ همان عاشقی که در جست و جویت برخاسته همان عاشقی که در صحرای دلش میان خاک و خون نشسته... نشسته است تنها... چه دلگیر نشسته ام... مانده ام چشم اتنظار فرستاده ات... جمعه ها که میگذرند دلتنگی ام دوچندان میشود...
آقا جان... تسلیت وفات بانوی قم را از ما پذیرا باش... جمعه 90/12/12 .:. 9:28 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
خدای من...! مدتیست ذهنم را مشغول کرده ام... درگیرم با نفسم... نمیدانم چه کنم در این هیاهوی روزگار دغدغه هایم ، دغدغه ات نبود و کارهایم خوشایندت و افکارم... نه ! مطابق خواسته نبود... چه شد مرا که گم کردم راهم را...؟! دل به چه بسته بودم که در برابر عرش کبریاییت خودم را گم کردم...؟! وجودم یارای تحمل روزهای بی تو را نداشت ولی چه شد نمیدانم آسمان دلم که ابریست گواه توست... گواه یاری دستهایم که یارای درک دوستی ات نیست... :( گواهیست بر نگاهی که به بندگانت می اندازی و می بخشی آنها را گاهی نمیدانم چه گویم... غرقم در افکارم ؛ کلمات یاری ام نمیکنند...
بهترینم... خدای من...! برای رسیدن به عرش کبریاییت آفریده ای مرا زمین گیر شده ام... رهایم نکن... پنج شنبه 90/12/4 .:. 10:38 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
گاهی نیاز است پا بگذاری پا بگذاری روی احساست ، روی فکرت ، روی تصمیم هایت ! گاهی نیاز است بگویی نه ! " تقوا یعنی نه گفتن به آنچه که هست... " تویی و یک دنیا احساس... تویی و خدایی که ناباورانه دوستت دارد ! راستی خدای من ! آسمان شهرمان هم امروز دلش گرفته بود... انگار دلش از چیزی پر بود انگار ابرها عرق شرم میریختند از بی شرمی هایمان...!
خدای من...! یاریم کن در این روزگار برای مولایمان سرباز باشم نه سربار ... پنج شنبه 90/11/27 .:. 11:11 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
نمیدانم چرا امروز که همه شادند غمی ته دلم مانده... نمیدانم چرا شادیمان ناقص است انگار کسی کم دارد کسی مثل امام زمان... :( کجایی آقای من؟! یک سو میلاد پیامبرمان و امام رئوفمان ، یک سو این زمانه و روزگار بی تو... دیگر انتظار تا کی؟! با خود که فکر میکنم میبینم برایت کم گذاشته ایم! واقعا هم کم گذاشته ایم! دلمان خوش است پسوند شیعه ی امام زمان را دنبال اسممان می آوریم و بس! آقا جان...! امروز حال و هوای آمدنت در دلم وغوغا میکند...
یا رسول الله...! میلادت را با دلی تنگ به امام زمانمان تبریک گفتم... چرا عیدی امان ظهورش نبود... :( جمعه 90/11/21 .:. 2:5 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
|