شاهکار |
این روزها نگرانم دلم شور میزنه به خودم میگم زندگیت که دست خودت نیس از کجا معلوم یه ساعت دیگه زنده باشم از کجا معلوم امسال به شبای قدر برسم یا نه به این فک میکنم هر هفته که کارامو امام زمون میبینه ازم راضیه یا نه؟ یعنی وقتی میبینه خوشحاله یا ناراحت؟ اگه به خودمه که میگم ناراحت... میدونی چیه تازگیا خیلی به فکر اون دنیا افتادم میگم اگه اینجوری باشمو بمیرم وای به حالمه نمیدونم نمیدونم نمیدونم امسال شبای قدرو میبینم یا نه از اون مهم تر لیاقت اینو میتونم داشته باشم که به خدا بگم بگم نفهمیدم نفهمیدم چی شد خدای من خودت که میدونی من ضعیف تر از اونیم که رهام کنی حالا که دستامو گرفتی این شدم اگه رها شم... یعنی میشه؟ امسال خیلی دلم پره خیلی خدای من بهم فرصت بده شبای قدرو شبایی که این روزا آرزوشو میکنم...
هر روز که میگذرد یک روز به امام زمان نزدیک میشویم ، اما خود به امام زمان چطور ؟!! سه شنبه 90/5/25 .:. 2:47 صبح .:. Elnaz
.:. دیدگاه
به یه نتیجه خیلی مهم رسیدم ! به اینکه بابا آخه چرا اینقد غمو غصه؟ آخه چرا بابا بیخیال ، مهم نیس که اینه که تصمیم گرفتم شما ها رو هم تو طرح شاد سازی افراد از زندگی ساقط شده!!! شریک کنم حالا بیا اینو بخون یکی قیافتو میبینه فک نکنه تو هم 20 ساله روح سرگردانی
سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم. همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است. بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم. سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط، لطفا! دوشنبه 90/5/24 .:. 1:26 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
شنبه 90/5/22 .:. 4:7 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
نمىدانید؛ واقعاً نمىدانید چه لذتى دارد وقتى سیاهى چادرم، دل مردهایى که چشمشان به دنبال خوشرنگترین زنهاست را مىزند. نمىدانید چقدر لذتبخش است وقتى وارد مغازهاى مىشوم و مىپرسم: آقا! اینا قیمتش چنده؟ و فروشنده جوابم را نمىدهد؛ دوباره مىپرسم: آقا! اینا چنده؟ فروشنده که محو موهاى مشکرده و آرایش زن دیگرى است و حالش دگرگون شده ، من را اصلاً نمىبیند. باز هم سؤالم بىجواب مىماند و من، خوشحال، از مغازه بیرون مىآیم. نمىدانید؛ واقعاً نمىدانید چه لذتى دارد وقتى شاد و سرخوش، در خیابان قدم مىزنید؛ در حالى که دغدغه این را ندارید که شاید گوشهاى از آرایشتان ، پاک شده باشد و مجبور نیستید خود را با دلهره، به نزدیکترین محل امن برسانید تا هر چه زودتر، زیبایى خود را کنترل کنید؛ زیبایى از دست رفتهتان را به صورتتان باز گردانید و خود را جبران کنید.! نمىدانید؛ چه لذتى دارد وقتى در خیابان و دانشگاه و... راه مىروید و صد قافله دل کثیف، همره شما نیست. نمىدانید؛ واقعاً نمىدانید چه لذتى دارد وقتى کِرم سر قلاب ماهىگیرى شیطان براى به دام انداختن مردان شهر نیستید. نمىدانید؛ واقعاً نمىدانید چه لذتى دارد وقتى مىبینى که مىتوانى اطاعت خدایت را بکنى؛ نه هوایت را. چه لذتى دارد وقتى در خیابان راه مىروید؛ در حالى که یک عروسک متحرک نیستید؛ یک انسان رهگذرید خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه زجری میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است... جمعه 90/5/21 .:. 5:59 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
دو پیرمرد 90 ساله، به نامهاى بهمن و خسرو دوستان بسیار قدیمى همدیگر بودند. هنگامى که بهمن در بستر مرگ بود، خسرو هر روز به دیدار او میرفت.
«بهمن جان، ما هر دو عاشق فوتبال بودیم و سالهاى سال با هم فوتبال بازى میکردیم. لطفاً وقتى به بهشت رفتى، یک جورى به من خبر بوده که در آن جا هم میشود فوتبال بازى کرد یا نه.» بهمن گفت: «خسروجان، تو بهترین دوست زندگى من هستى. مطمئن باش اگر امکانش بود حتماً بهت خبر میدهم» چند روز بعد بهمن از دنیا رفت. یک شب، نیمه هاى شب، خسرو با صدایى از خواب پرید. یک شیء نورانى چشمک زن را دید که نام او را صدا میزد: خسرو، خسرو .... خسرو گفت: کیه؟ منم، بهمن. تو بهمن نیستى، بهمن مرده! باور کن من خود بهمنم.. تو الان کجایی؟ بهمن گفت: در بهشت! و چند خبر خوب و یک خبر بد برات دارم. خسرو گفت: اول خبرهاى خوب را بگو. بهمن گفت: اول این که در بهشت هم فوتبال برقرار است. و از آن بهتر این که تمام دوستان وهم تیمی هایمان که مرده اند نیز اینجا هستند. حتى مربى سابقمانهم اینجاست. و باز هم از آن بهتر این که همه ما دوباره جوان هستیم و هوا هم همیشه بهار است و از برف و باران خبرى نیست. و از همه بهتر این که میتوانیم هر چقدر دلمان میخواهد فوتبال بازى کنیم و هرگز خسته نمیشویم. در حین بازى هم هیچکس آسیب نمیبیند. خسرو گفت: عالیه! حتى خوابش را هم نمیدیدم! راستى آن خبر بدى که گفتى چیه؟ بهمن گفت: مربیمون براى بازى جمعه اسم تو را هم توى تیم گذاشته پنج شنبه 90/5/20 .:. 2:4 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
میدونم حوصله نداری میدونم از حرفایی که میخوام بزنم شاید خوشت نیاد خودمم بدم میاد یکی اینا رو بهم بگه ولی بزار بگم میدونی حرف من چیه حرف من اینه اگه بیان بهمون بگن این کارو نکن این کارو بکن خیلی بدمون میاد از اینکه یکی بهمون بفهمونه که هیچی نمیفهمیم یعنی یه جورایی تحقیرمون کنه از این بدمون میاد ولی حالا خدایی راست میگه دیگه تا حالا نشده اینقد تنها بشی که هیشکیو نداشته باشی خیلی دلت گرفته باشه چرا شده قبول داری مقصرش خودمونیم ببین اگه یه عده بهت میگن این کارو نکن واسه خودته میدونی چرا اینو میگم آخه تو ارزشت خیلی بالاتر از اونیه که بشی بازیچه یه ادمی که تشنه عشقه وجودتو به یکی تقدیم کن که ارزششو داشته باشه نه اینکه تشنه باشه هر تشنه ای یه روزی سیراب میشه بابا یه ذره قدر خودتو بدون تو نمیخوای بری پیش خدا خدا که میخواد خدا که دوست داره تو عاشق نیستی اون که هست یه دفترچه بود چند سال پیش یکی از دوستام بهم داد تو هر صفحه اش یه جدول بود تعداد گناهاتو علامت میزدی گناه چشم: یکی دوتا سه تا بیشتر نماز: جماعت فرادی اصلا نخوندم همه چی توش بود یه مدتی آخر شبا این دفترچه رو پر میکردم به این نتیجه رسیدم که اگه حسابشو بکنیم تو یه هفته خیلی گناه میکنیم حالا حساب کن چند سالته ببین دیگه چی میشه ولی با وجود همه اینا اگه خودت بخوای خدا همشو میبخشه میبخشدت چون خیلی دوست داره خیلی حالا واسه اینکه از دستم ناراحت نشیو فک نکنی میخواستم نصیحتت کنم یه چند تا جمله واست میزارم *سعی کنید آنچه را که دوست دارید به دست آورید و گرنه باید آنچه را به دست می آورید دوست داشته باشید. *هر چند زندگی زنگ تفریح کوتاهی است اما یادمان نرود زنگ بعد حساب داریم. *زندگی مثل فیلمه ، کارگردان اون خدا ، تصویر برداران فرشتگان و بازیگران آن ما هستیم پس سعی کنیم در جشنواره آخرت اسکار بگیریم. *یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست از نقطه ای بترس که شیطانی ات کند. *باران نباش تا به شیشه بکوبی تا نگاهت کنند ، ابر باش که نگاهت کنند تا بباری. *با تمام وجود گناه کردیم نه نعمتهایش را از ما گرفت نه گناه ما را فاش کرد اگر اطاعتش کنیم چه میکند؟!! *از خدا میخواهم بگیرد از تو هر انچه را که میگیرد از تو خدا را *ترجیح میدهم با کفشهایم راه بروم و به خدا فکر کنم ، تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم *باران رحمت خدا همیشه می بارد،تقصیر ماست که کاسه هایمان رابرعکس گرفته ایم
یه وقت ناراحت نشیا ؟!! یکشنبه 90/5/16 .:. 2:59 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
اگه هنوز نیم ساعت از بیدار شدنت از خواب نمیگذره میای سمت کامپیوترت با هر بدبختی ای شده کانکت میشی اولین صفحه ای که باز میکنی : مدیریت صفحه خانگی ! رمزتو که اوکی کردی چشاتو میدوزی سمت راست مونیتور بالاخره باز میشه ؛ 1 نظر خوانده نشده ! با شوقو ذوق بازش میکنی یه گله که وسطش نوشته آپــــــــــــــم میخوره تو ذوقت چی فک میکردیم چی شد (ولی ببین بیشتر کسایی که میان تو وبت نظر نمیذارن فقط در سه حالت نظر میذاره طرف 1 رفیقت باشه و خیلی دوست داشته باشه 2 پستت خیلی قشنگ باشه 3 مث خودت مزه بی نظریو چشیده باشه ) حالا اونطرفو نگا میکنی خ که عمرا واست بیاد !! پناه میاری به پیامرسان فیدها رو اول لایک میزنی بعد میخونی میبینی اینجوری فایده نداره خودت باید فید بزنی از هر جایی شده میگردی تا یه چی پیدا کنی حالا اگه دیدی خیلی اوضا خیته یکی از اسمساتو مینویسی ! بعد میری اینور اونور میگردی یه عکسی که به این بخوره پیدا میکنی اوهه باید آپلود شه که ! حالا خر بیار باقالی بار کن وقتی صبر ایوبت ته میکشه تازه آقا آپلودشون تموم شده بالاخره فیدتو میزنی تو پیامرسان ولی دریغ از یه نظر حالا نظر هیچی لایکم بخوره ذوق مرگ میشی اگه این نشونه ها رو داری اگه عاشق رنگ نارنجی شدی اگه پارسی طبق معمول قاطی کنه و باز نشه چنان افسردگی ای میگیری که اون سرش ناپیدا و در همچین مواردیه که پناهگاهت میشه مسنجر اگه اینجوریه باید بهت بگم داداش من معتاد شدی معتاد ! معتاد بچه های پیامرسان ولی این معتادی با معتادیای دیگه یه فرق اساسی داره اونم اینکه عمرا بتونی ترک کنی عمرا !! جمعه 90/5/14 .:. 2:56 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
روزی پادشاهی به نزدعارفی آمد و از او پرسید :« راه به سوی خدا کدام است؟» عارف گفت :« راه آسان را بگویم یا راه سخت را؟» پادشاه اندکی فکر کرد و گفت :« هر دو را بگو ببینم به کدامشان میتوانم عمل کنم.» عارف گفت :« راه آسان این است که ترک علاقه دنیا کنی و دل از هر چه هست بر کنی، نه اینکه ترک دنیا کنی راه مشکل هم این است که ترک غیر خدا کنی.» کدومو انتخاب میکنی؟ یه کم فک کن راه آسون یا سخت؟ یا شایدم....
سه شنبه 90/5/11 .:. 4:5 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.در بین کار گفتگوی جالبی بین آنها در مورد خدا صورت گرفت. آرایشگر گفت :«من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد!» مشتری پرسید :« چرا؟ » آرایشگر گفت :« کافیست به خیابان بروی و ببینی مگر میشود با وجود خدای مهربان این همه مریضی و درد و رنج وجود داشته باشد؟» مشتری چیزی نگفت و وقتی کارش تمام شد ، از مغازه بیرون رفت. همین که از آرایشگاه بیرون آمد مردی را در خیابان دید با موهای ژولیده و کثیف. با سرعت به آرایشگاه بر گشت و به آرایشگر گفت: «می دانی! به نظر من آرایشگری وجود ندارد ! » مرد با تعجب گفت :« چرا این حرف را میزنی؟ من اینجا هستم و همین الان موهای تو را مرتب کردم.» مشتری با اعتراض گفت :«پس چرا کسانی مثل آن مرد ژولیده وجود دارند؟ » آرایشگر گفت :« آنها باید به ما مراجعه کنند ، نه ما به آنها ؛ آرایشگرها وجود دارند ، فقط مردم به ما مراجعه نمیکنند.» سه شنبه 90/5/11 .:. 3:4 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
الهی! من نه آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم،نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی در اگر باز نگردد نروم باز به جایی پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی کس به غیر از تو نخواهم،چه بخواهی چه نخواهی باز کن در که به جز این خانه مرا نیست پناهی ماه ضیافت الهی مبارک
دوشنبه 90/5/10 .:. 3:9 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
|