شاهکار |
من رضا را دارم کوله بارم بر دوش سفری می باید سفری بی همراه گم شدن تا ته تنهایی محض سازکم با من گفت: هر کجا لرزیدی از سفر ترسیدی تو بگو از ته دل من رضا را دارم من و سازم چندیست که فقط با اوییم...
دوستان عزیز مسافرم ، مسافر حرم امام رضا(ع) دعاگوی همتونم یکشنبه 90/5/2 .:. 4:1 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با یک delete هر چی را بخواهم پاک می کند ولی SEND TO ALL نمی کند و من را delete نمی کند. من می توانم باهاش حرف بزنم تازه spam هم تو کارش نیست باید بروم یا دارم با کس دیگری حرف می زنم نه اصلا نیازی نیست بگویم، خودش میتواند نگفته، حرف ام را بخواند دوست داشتنش اش را مخفی نمی کند بدون اینکه خجالت بکشی گریه کنی، و بگویی دلت براش تنگ شده وقتی می دانم لیاقت آنرا ندارم شنبه 90/5/1 .:. 7:8 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
گفتم: خستهام گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله گفتم: هیشکی نمیدونه تو دلم چی میگذره گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی! گفتی: فاذکرونی اذکرکم گفتم: تا کی باید صبر کرد؟ گفتم: تو بزرگی و نزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟ گفتی: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بندهات هستم و ظرف صبرم کوچیک... یه اشاره کنی تمومه! گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل... اصلا چطور دلت میاد؟ گفتی: ان الله بالناس لرئوف رحیم گفتم: دلم گرفته گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن یونس/58 گفتم: اصلا بیخیال! توکلت علی الله گفتی: ان الله یحب المتوکلین گفتم: خیلی چاکریم! ولی این بار، انگار گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که: و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره امن و آرامش پیدا میکنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون میشن. خودشون تو دنیا و آخرت ضرر میکنن حج/11 جمعه 90/4/31 .:. 6:44 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
وقتی خودت از دست خودت خسته می شوی! وقتی خودت از دست کارهایی که می کنی به ستوه می آیی! وقتی تمام آنچه به نام بدی به تو معرفی شده آشنایی نزدیک می یابی واز آنجام آن باکی نداری! وقتی از تمام قدرتت برای آزردن دیگران استفاده می کنی! وقتی از هیچ جنایتی برای رسیدن به هدفت چشم پوشی نمی کنی! وقتی آنقدر از آسمان دوری که حتی یک ستاره نمی بینی! وقتی آلودگی های درونت تمام شوینده ها راناامید می کند! وآن هنگام که خودت اعتراف می کنی دایرة المعارف تاریکی هستی. آن هنگام که خود را درتاریکی محض می یابی وبه خودت واقف می شوی. آن زمان که پر از پستی و رزالتی... یکی چشم به راه توست. تو این را می دانی.چراغی مقابلت می افروزد نوری خیره کننده در دل سیاهی چشمانت را می نوازد وتو به دنبال نور تمام تاریکی ها را پشت سر می گذاری ودر نهایت این تویی که نور را در آغوش می کشی. نوری که مبدا ومقصد تو از آن است. هر که هستی نگاهی به هستی ات بکن .نکند سیاهی محاصره ات کرده باشد!!! چهارشنبه 90/4/29 .:. 7:45 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
خیلی دیر اومد خونه
ده دقیقه ای می خواست تا نماز اش قضا بشه سریع وضو گرفت شروع کرد چهار رکعت نماز عشا می خوانم ....
الله اکبر
اگه می خواست با adsl به اینترنت وصل شه ، بیشتر طول می کشید! چه برسه به خدا! زودی دولا راست شد و سلام داد و مثه فنر از جاش پرید ، و رفت پای کامپیوتر! گفتم : اخوی چه خبرته؟
گفت : می خوام برم تو اینترنت ، یه وبلاگ بزنم بابای شیطان و هم دستاشو در بیارم!
خنده ام گرفت و نگام خیره موند به سجاده ی پهن اش ، وسط سالن! گفتم : اخوی فعلا که شیطان یک هیچ ازت جلو!
متوجه نشد گفت : هان؟؟؟ گفتم : هیچی راحت باش! سه شنبه 90/4/28 .:. 5:15 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
« جمعه جمعه ... » رسیدهام به چه جایی... کسی چه میداند رفـیــق گـریـه کجایی؟ کـسی چـه میدانــد میـان مـایی و با مـا غـریبهای؟! افسوس... چه غفلتی! چه بلایی! کسی چه میداند تـمـام روز و شبـت را همـیشه تنهایی «اسیر ثانیههایی» کسی چه میداند بـرای مـردم شهـری کـه با تو بد کردند چگونه گرم دعایی؟ کسی چه میداند تـو خـود بـرای ظـهـورت مـصـمـّـمی اما نمیشود که بیایی کسی چه میداند کـسی اگر چه نداند خدا که میداند فقط معطل مایی کسی چه میداند اگـر صحـابـه نباشد فـرج که زوری نیست... تو جمعه جمعه میآیی کسی چه میداند شنبه 90/4/25 .:. 3:5 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
روزی مرد جوانی نزد شری راما کریشنا رفت و گفت: میخواهم خدا را همین الآن ببینم!!! هنگامی که جوان در آب فرو رفت، کریشنا او را به زیر آب نگه داشت. به او اجازه داد از آب خارج شود. در حالی که آن مرد جوان در کنار رودخانه بریده بریده نفس میکشید، کریشنا از او پرسید: وقتی در زیر آب بودی به چه فکر میکردی؟ آیا به پول، زن، بچه یا اسم و مقام و حرفه؟!! مرد پاسخ داد: نه به تنها چیزی که فکر میکردم هوا بود.
جمعه 90/4/17 .:. 3:47 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
آقا جون دلم گرفته, می دونی؟ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دیشب کسی برای تو سجاده وا نکرد بغضی ترک ندید و گلویی صدا نکرد انگار ما بدون حضور تو راحتیم وقتی کسی برای ظهور تو دعا نکرد ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ از شنبه درون خود تلنبار شدیم تا آخر پنجشنبه تکرار شدیم خیر سرمان منتظر دیداریم جمعه شد و لنگ ظهر بیدار شدیم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هر روز به ما اگر که سر هم بزنی بر ریشه ی خواب ما تبر هم بزنی آقا تو که خوب میشناسی ما را زنگ در خانه را اگر هم بزنی... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نه شرم و حیا ، نه عار داریم از تو اما گله بیشمار داریم از تو ما منتظر تو نیستیم آقا جان تنها همه «انتظار» داریم از تو...! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هم چاه سر راه تو باید بکنیم هم اینکه از انتظار تو دم بزنیم این نامه چندم است که میخوانی؟ داریم رکورد کوفه را میشکنیم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یک عمر تو زخمهای ما را بستی هر روز کشیدی بر سر ما دستی جمعه که غروب میشود آقا جان ما تازه به یادمان می آید هستی ! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ قطعه گم شده ای از پر پرواز کم است یازده بار شمردیم و یکی باز کم است این همه آب که جاریست نه اقیاوس است عرق شرم زمین است که سرباز کم است ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یاران وفادار به ظاهر داری گریه کن حرفه ای و ماهر داری دلخوش به دعای عهد این قوم نباش تو قصه کوفه را به خاطر داری؟! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ این جمعه نیا ! امیرمان می آید آن جمعه نیا ! وزیرمان می آید داریم حساب میکنیم آقا جان با آمدنت چه گیرمان می آید ! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هر چند که خسته ایم از این حال نیا شرمنده اگر ندارهد اشکال نیا ما خط تمام نامه هان کوفی است آقای گلم زبانمان لال نیا ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هر چند که بیمار تو هستیم همه دیوانه ی دیدار تو هستیم همه بین خودمان بماند آقا عمری است انگار طلب کار تو هستیم همه
روزگاری است که شیطان می گوید انسان پیدا کنید ، سجده خواهم کرد...
چهارشنبه 90/4/15 .:. 9:17 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند. او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟ ادامه مطلب... جمعه 90/4/10 .:. 8:1 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
I dreamed I had an Interview with god
خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم.
So you would like to Interview me? "God asked."
خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی ؟
If you have the time "I said"
گفتم : اگر وقت داشته باشید.
God smiled
خدا لبخند زد
My time is eternity
وقت من ابدی است.
What questions do you have in mind for me?
چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی ؟
What surprises you most about humankind?
چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟
Go answered ….
خدا پاسخ داد ...
That they get bored with childhood.
این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند.
They rush to grow up and then long to be children again.
عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند.
That they lose their health to make money
این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند.
And then lose their money to restore their health.
و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند.
By thinking anxiously about the future. That
این که با نگرانی نسب به آینده فکر میکنند.
They forget the present.
زمان حال فراموش شان می شود.
Such that they live in neither the present nor the future
آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال.
That they live as if they will never die
این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد.
And die as if they had never lived.
و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند.
God"s hand took mine and we were silent for a while.
خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم.
پنج شنبه 90/4/9 .:. 4:45 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
|