شاهکار |
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.در بین کار گفتگوی جالبی بین آنها در مورد خدا صورت گرفت. آرایشگر گفت :«من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد!» مشتری پرسید :« چرا؟ » آرایشگر گفت :« کافیست به خیابان بروی و ببینی مگر میشود با وجود خدای مهربان این همه مریضی و درد و رنج وجود داشته باشد؟» مشتری چیزی نگفت و وقتی کارش تمام شد ، از مغازه بیرون رفت. همین که از آرایشگاه بیرون آمد مردی را در خیابان دید با موهای ژولیده و کثیف. با سرعت به آرایشگاه بر گشت و به آرایشگر گفت: «می دانی! به نظر من آرایشگری وجود ندارد ! » مرد با تعجب گفت :« چرا این حرف را میزنی؟ من اینجا هستم و همین الان موهای تو را مرتب کردم.» مشتری با اعتراض گفت :«پس چرا کسانی مثل آن مرد ژولیده وجود دارند؟ » آرایشگر گفت :« آنها باید به ما مراجعه کنند ، نه ما به آنها ؛ آرایشگرها وجود دارند ، فقط مردم به ما مراجعه نمیکنند.» سه شنبه 90/5/11 .:. 3:4 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
|