شاهکار |
کمی آهسته تر... آهسته تر قدم بردار روی این خاکها تمام وجودم را به پای این خاکها ریخته ام آهسته تر برو تا پا روی احساسم نگذاری به این خاکها که مینگری عظمت فوران میکند چه انسانها که در این مناطق پا روی جای خونشان گذاشتیم چه همت ها و چه باکری ها که اکنون ناراضی اند از ما... از من... :( دیده ای طلائیه را؟! غروبش حس وجود شهید می بارد... چه شد که دوباره قسمتم شد این خاکها را لمس کنم نمیدانم همین اندازه میدانم اگرپشیمانم از رفتارهایم نگاهم کرده اند... ): در فاصله ای نه چندان دور کنار مرز در شلمچه ی کربلای ایران نشستم و آرزوی کربلای عراق در دلم غوغا می کرد... حال که آمده ام دلتنگی هایم را کجا برم؟!
ای شهید... از من و قلب سیاهم توقعی بیش از این نداشته باش که شرمنده ات میشوم... ): شنبه 90/11/8 .:. 8:59 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
|