شاهکار |
I dreamed I had an Interview with god
خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم.
So you would like to Interview me? "God asked."
خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی ؟
If you have the time "I said"
گفتم : اگر وقت داشته باشید.
God smiled
خدا لبخند زد
My time is eternity
وقت من ابدی است.
What questions do you have in mind for me?
چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی ؟
What surprises you most about humankind?
چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟
Go answered ….
خدا پاسخ داد ...
That they get bored with childhood.
این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند.
They rush to grow up and then long to be children again.
عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند.
That they lose their health to make money
این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند.
And then lose their money to restore their health.
و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند.
By thinking anxiously about the future. That
این که با نگرانی نسب به آینده فکر میکنند.
They forget the present.
زمان حال فراموش شان می شود.
Such that they live in neither the present nor the future
آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال.
That they live as if they will never die
این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد.
And die as if they had never lived.
و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند.
God"s hand took mine and we were silent for a while.
خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم.
پنج شنبه 90/4/9 .:. 4:45 عصر .:. Elnaz
.:. دیدگاه
|